«غدیریه عدالت»
آنگاه که من کنت مولاه فهذا علی مولاه آسمان ولایت را عطر آگین ساخت
آنگاه که سیمای عدل بوسه گاه محمل نشینان کجاوه عشق گردید
آنگاه که عطش کویر آرزوهای دیرینه به ذلال غدیر سیراب گشت
آنگاه که نغمه دلنشین قسط و عدل از اعماق غدیر طنین افکن شد.
گستره عالم را نویدی دیگر می نمود و اکمال دین و اتمام نعمتش پرتوی زیبایی که در مظهر عدل و کمال به ظهور نشست.
واژگان قسط و عدل و حدید و رحمت که از بلندای حرا با همان صلابت و لطافت، قلب مطهر رحمه للعالمین را فروغی جاودانه بخشید، آمیزه ای از انذار و تبشیرش بود تا محور بعثت و رسالتش در وادی غربت و جاهلیت به لوح وجود مرصع گردد و در امتداد آن، رحیل بیدار عشق بسان کوی استوار با اقتدا به سلسله جلیله اش ذوالفقار حیدر کرار زغلاف بر کشد و بر شقیقه طاغوت فرود آرد تا ترجمانی از این حقیقت گردد که ظلم به رأفت زدودنی نیست، ازغدر و نقض وفای ناکثین و مارقین و قاسطین دوران، که اینک با جامعه ای فریبنده در جاده های مخوف تکنولوژی با همان سیرت، صورتی دلربا نموده و در پناه سیمای عطوف حضرتش بر طبل معصیت همی کوبند و نیک بندانند که فیه باس شدید نیز بر قلب نازنین عصاره رحمتش نازل گشت.
این نیز بدیلی دیگر از قرآن به سر نیزه نهادن و عدل علی(ع) را به حکمیت گذاردن.
انسان منهای عقل و شریعت و عدل تنها به خود اندیشد و خویش حقیقی به غفلت گذارد چنان کند که خامه زنقشش خجل، روزی به جهل دختران به گور فرستند و روزگاری دیگر چون کالائی بیارایند از آن سوی ویترینهای عاریتی فمینیستی تهی از وجود تا چند صباحی عشوه قلم ژورنالهای یانکی صفت گردند و بس.
ترسیم سیمای عدالت که از لابه لای نخلستانها به محراب سر برافراشت تراژدی غمباره ای می نماید که روزگاری از بلندای جهاز شتران جانشین نبی(ص) و دورانی دیگر با تحجر و جهل خانه نشین گردید شاید غدیر را تا قدیر چنین تقدیر نمود که در قلعه ای از تاریخ شبنم غدیر به سرزمین بهشتیان و قدسیان و رجائیان و باکریان و حاج همت و زین الدین ها و عرش نشین های دیگر بنشینند و خاک بکر این خطه خونین را با رجائی واثق و همتی والا همنشین قدوسیان سازد وانگهی تشعشع انوار تابناک عدالت ولید الکعبه در گوشه ای از قلمرو هستی که ام القریش خوانند، دکه القضا را به رائحه دلپذیر «اعطاء کل ذی حق حقه» معطر ساخته این همه؛ حکایتی عجیب می ماند، اشک خامه را ندانم ز شوق جاری گشت یا به نوح جانسوز شبانگاهان مولا، وجدش به تابش فروغ ولایت و وجود نازنین فقها و حکما و رئیس العدل و القضاء؛ و ندبه اش به تاریکی شب و اعماق چاه آنگاه که بگریست
شفیعه امت را ندانم چه گذشت
چاه را باید جست
خاک را باید شست
به نم دیده آن آه جگر سوز شبش
آری آن چاه رموزی دارد
داد را باید جست
دانی از چاه نبود اشک مولا به شب تیره و تاریک چو سیلی بنمود
عجبا چاه چه کرد
آری آن چاه رموزی دارد
داد را باید جست
به صفای دل آن چاه و بلندای صفای هاجر
و به آن زمزمه عشق
که زپای کودک
فوران کرد و برفت
تا به اشک شب مولایش معطر گردد
قطراتی که چو گوهر صدف دریا گشت
شبنمی بود از آن هروله مرده که در خم غدیر
اوج بگرفت و مصفا به صفا دیگر گشت
راه را باید جست
گرد را باید شست
وصف این حادثه را لیک چنین باید گفت
عین عدلش به دل دال چو درهم آمیخت
لام تا کام سکوتی دیگر
آن سکوتی که جگر سور نمود
واندر آن وادی غربت که چسان باید گفت
قرنها میگذرد واقعه را لیک اینک
شبنم عدل همان چاه در این راه، همی بنشسته است
دل پرناله آن چاه چه سری دارد
که همیشه جوشان
و در این عش نبی و آلش
ناگهان رخ بنمود و به ظهوری دیگر
بیرق عدل بیفکند وزقم سر برداشت
چه مبارک سحری بوده و چه نیکو سخنی
هر که او را بستوده است مرا بستوده است
ختم این قافله بی قافیه با صوت جلی
در جوار حرم فاطمه اش ذکر علی است.
با آرزوی سرافرازی و کامیابی همه مسلمانان جهان و ظهور امام بر حق
حضرت امام عصر(عج).

نوشته شده توسط عزیزالله در پنج شنبه 86/11/11 و ساعت 7:45 عصر
نظرات دیگران()